sun,1 dec

 

 

همین امروز به این نتیجه رسیدم که بعد از عالی دادن یه امتحانی که واسش واقعا تلاش کردی و دیدن رضایت استادی که به عنوان یک دبیر سخت‌گیر شناخته شده ، فقط ریلکس کردن و خوردن بستنی و دیدن فشار خوردن رفیقات سر اینکه 'چرا تو کامل شدی ' میچسبه!

یه لیس به بستنیت میزنی و پات رو روی پات میندازی و ادامه‌ی زنگ رو بیکار توی حیاط میچرخی .

امروز کلا روز شانس من بود ، بعد از دادن امتحان رفتم تو حیاط و یه دست والیبال زدم جوری که دیگه مچ دستمو حس نمیکنم که صد البته دلیلش اینه که سرویس های دبیر ورزش زیادی سنگین و سرعتی بودن البته بازم بازی کردن با دبیر یه جورِ دیگه غرور داره که بماند از کیف و حالی که به آدم میده ...

امروز میتونم بگم بعد از ۲ هفته‌ی پر استرس تونستم راحت ظهر رو استراحت کنم و بالاخره بعد از چند هزار قرن یه قسمت از سریالمم ببینم .

گرچه یادم نره که گوت امروز رنگ زدنِ دیوار کارگاه بود ، اینکه میدیدی چقدر اون رنگ جدیده کارگاه رو متفاوت کرده ، البته که بیشترین دلیلش بوی رنگی بود که توی فضا پیچیده بود که باعث میشد هر چند ثانیه یه نفس عمیق بکشم و بوی رنگ رو توی سینه هام حبس کنم.

بعد از یه روز پرمشغله و پر از تحرک ، تنها چیزی که الان فقط نیاز دارم خوابه. پس بدرود