امروز زنگ آخر ورزش داشتیم بالاخره بعد از فاکینگ 3 تا امتحان.
داشتم طبق معمول با کسی که والیبال بازی میکنم بازی میکردم و دیدم کنارمون یه اکیپ هم دارن والیبال بازی میکنن و چشمم خورد به یکی از کسایی که تو اکیپه بودن،وای دختر، همون دختر دوازدهمیایی و قد بلند و عینکیایی بود که سال قبل هزاران بار باهاش چشم تو چشم شده بودم و دربارش کنجکاو بودم
رفتم پیششون و بهشون واسه بازی ملحق شدم و بازی عملا سه به سه شد ،من وسط ایستاده بودم و اون دختره روبه روی من سمت راست ایستاده بود.
به راحتی میشد فهمید که والیبال رو حرفهایی بلده و دروغ نگم تو دلم دربارش لبخند میزدم،و بماند که چقدر خودمو با لباس مدرسه پاره کردم تا نشون بدم لیبروی خوبیم ، تا صرفا اگر دفعه دیگهایی هم در کار بود بتونم برم و بهشون ملحق بشم.و بیشتر هم بماند که چقدر بدون عینک قشنگ تر دیده میشد و چقدر هم موهای کوتاه و قهوهایی رنگش تو آفتاب پشم ریزون جذاب بود.
در آخر زنگ خورد و توپ گرفته شد، و باید بگم پاهام کاملا سست شده بودن ولازم به ذکره که وقتی رفتم پیش رفقام سر یه شوخی خرکی که تقصیر خودمم بود پام رگ به رگ شد و مدرسه به پایان رسید.
صرفا دوست داشتم این خاطره اینجا بمونه تا هروقت اومدم و خوندمش خوشحال شم
- A